نگاه کن!
آن دور دستها ...
یکی تنها به انتظار ایستاده ...
لبخندی عاشقانه را !
دستی برایش تکان بده ...
تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش
برف ميبـــــــــارد و همه خوشحـــــــــالند و من غمـــــــــگين . . . .
دارد رد پـــــــــايت را ميپوشـــــــــاند بـــــــــرف . . . .
می بوسم و می گذارم کنار ...
تمام چیزهایی که ندارم را !
دست هایت را ...
عاشقی ات را ...
همه را !
عادت احمقانه ای ست
چسبیدن به چیزهایی که ندارمشان ...
هیـ ـچ لحظـ ـه ای
به اندازه ی لحظـ ـه های با تـ ـو بودن شیرین نیست
لحظـ ـه ی دـ ـیدن تـ ـو
لحظـ ـه ی تمـ ـوم شـ ـدن دوری تـ ـو
لحظـ ـه ی عاشقـ ـانه ی مـ ـن
لحظـ ـه ی گرفتـ ـن دستهـ ـای پـ ـر مهـ ـرت
لحظـ ـه ی بـ ـا تـ ـو بـ ـودن
در کـ ـنار تـ ـو بـ ـودن..
هيچـ كسـ نفهميد كهـ چهـ شدمـ...
نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشيد...
اما هيچـ دليـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاييـ اشـ نگرفتـ
گوييـ ابرها هيچـ اند
و فقط ابرند و بايد ببارند...
و تنها باريدمـ...
خستهـ ام...
چه جالب
ناز را ميکشيم
آه را مي کشيم
انتظار را مي کشیم
فرياد را مي کشیم
درد را مي کشیم
ولي بعد از اين همه سال آنقدر نقاش خوبي نشده ايم
که بتوانيم
دست بکشيم
بــاز سایـــه ات را
تاریکــی به رُخــــم کشید
خــودم را در آغـــوشش
رهــــا میکنـــــــم
تــا فــراموش کنــــــم
نبــــــــــودنــــت را ...
با تو هستم ای قلم!
تو ای همراه و و ای همزاد من...
سرنوشت هردومان حیران بازی های سرنوشت
شعرهایم را نوشتی دستخوش!
اشک هایم را کجا خواهی نوشت...؟!
و "مـ ـن" می ترسـ ـم اَز برهنـ ـگی های ِ اَفکـ ـار درهـ ـم رفتـ ـه ی ِ بـ ـی سـ ـرو تهی
ک ِ آخـ ـر ب ِ ناکجـ ـا آباد هـ ـم نمی رسنـ ـد...
می ترسـ ـم آخـ ـر ندانـ ـم کاری هایـ ـم کار دستـ ـم بدهـ ـد !
حالا...
"مـ ـن" مـ ـدت هاسـ ـت ب ِ بـ ـی تفاوتـ ـی ها ، نفهـ ـیدن ها و نبـ ـودن ها عادت کـ ـردم...
ایـ ـن روز ها "مـ ـن" ب ِ حال ِ خودم می خنـ ـدم،
وقـ ـتی سـ ـردر گمـ ـی هایـ ـم را تجـ ـربه می کنـ ـم...
گاهی دست (خودم) را می گیرم،
می برم هوا خوری
(یاد) تو هم که همه جا با من است
(تنهایی) هم که پا به پایم می دود.....
می بینی؟
وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است
کرم زشت و تنها بود
پیله بست
پروانه شد
زیبا شد و رفت
حکایت توست با من
اوج گرفتی شدی مال دیگری...
یکــ پرده میکشمـ روی تمامـ اعتقاداتــ دنیا
تا بهـ کسی بر نخورد وقتی تو را میبوسمـ. . .!
احسـ ـآسِ من بـﮧ تـو مـ ـآ بینِ حــرفـ ـآم نیسـت
هـرچـﮯ بهـت میگـم اونـﮯ کـﮧ میخـــوآم نیست
به تو عادت دارم، مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی
اگـــر فـراموشی این است که
اسمـــــــت را بـه زبـــان نیــــاورم،
آری، فــراموشــــت کـــرده ام!!
امـا اگـر فـراموشی این است که
عشــــــقت را در قلبـــم بکشــــــم
نـه، فــراموشــــــــــت نکـــرده ام!!
رقاص ڪـﮧ باشے ، دیگر آهنگ خاصے مــعنے ندارد
بـا هـر آهنگے بـاید برقـصے !!!
و ایـن روزهـا . . .
چه بـد آهنگــ هایـے مےزنـد روزگــــار ،
و مـن . . .
هر روز برایش مےرقــصم...!!
از وقتی که رفتی
بی خود همه ی آینه ها را میشکنم !
بیچاره دلم
خبر ندارد فاصله من و تو
زمین و آسمان است
نه آینه ها
دیـــگه اشکمـــ نمیــآد!
اگــه اون روزی کـهـ اومــد...
نمیذاشتـــی رو زمیــــ ــن بریـــزه!
اگــه اون روزی کـهـ اومــد...
نمیذاشتـــی رو زمیــــ ــن بریـــزه!
وقتی یه چیزی واست مقدسه...قداستش به اینه که فقط مالِ توباشه!
مــــرا نخــــوان!
یقیــــین دارمـــــ...
بـــــه فرو ریخـــتن نقــاب شــآدمـــ!
تــو مرا خواهـــی دیـــد...
ومــن دیگــر دروغ نخــوآهمــ بود
بــاز همـــ همآن متــرسک شکســــته...