دلنوشته های عاشقانه و دلدادگی، پیامک دلبری سری جدید
.
.
تو از مـوسی پیامبرتری …
به جای اشاره نـگاه کردی ، بـه جای دریا دل من شکافته شد ...
.
.
.
دلــم میسوزد بـرای زکریا کــه تـو را ندیده مرد !
تمام درخـت های انگور جـهان از چشم های تو آب میخورند …
.
.
.
راه که میروی ، عقب میمانم ، نـه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ،
برای اینکه میخواهم پا جای پایـت بگذارم و مواظبت باشم ،
میخواهم ردپایت را هـیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقـط بـرای منی …
.
.
.
در عجـبم از کار خــدا …
تو را آفــریده و انتظار یکتا پرسـتی دارد از مـن !…
.
.
.
عزیزم هیچ میدانی
جزئیات چشمهایت
کلیات زندگی من است ؟؟؟
.
سایر متن ها و نوشته های عاشقانه در ادامــه مطلب …
.
حقیقت دارد کــه مــن می توانم
با شـعرهای تو
با باران مــشاعره کنم
و بنـد نیایم …
.
.
.
تو هم شده ای انقلاب زنـدگی من ،
حالا هـر چیز در زندگی ام تاریخ دار شده …
قبل از تو …
بعد از تو …
.
.
.
چهـار فصل کـه حرفه …
فصل پنجمی هسـت به نام تــــــو ،
به هوای تــــــو …
.
.
.
پای دستهای تو که وسط باشد ،
چاله های خیابان بهترین بهانه اند
برای سقوط به امـن تـریـن جای دنـیا !
.
.
.
می آیی ، نعشـه مـیشوم …
مـیروی ، خمار مـیشوم …
مـرا به تختـه ی چشمانت ببند
ترکــم بـده …
.
.
.
” تو بامن باش “
مـن دسـت همـه اتفاق ها را میگیرم کـه نیفتند !…
.
.
.
برای تـو مـیمیرم …
تو وانمود کن کــه تب کردی …
“همـین کافیست ”…
.
.
.
با یک فنجان چای هـم میشود مست شد،
اگر بـه سلامتی تـو باشد …!
.
.
.
چشم هایت
دریا را به مَـد میکشاند …
مـرا بـه شـعر …
.
.
.
تو کـه لبــخـند مــیزنـــی ،
یــوسفـی مـی شـــــوم …
کـه بـی هیــــچ بـَــرادری ...
در چـــــال ِ گــــونـــه ات ،
گــُـــــم میشـــوم !
.
.
.
بــــه لبخند آئینه ایى تشنه ام / بــه آغوش بى کینه ایى تشنه ام
کسانى که از عشق دم میزنند / چــرا بیـن ما را بــهم میزنند ؟
.
.
.
دلـم ساعتی میخواهد کـه
مانده باشد روی ساعـت های با تـو بـودن …
.
.
.
تمام دنیا در آغوشـت خلاصه شده است ؛
کودکانه پناه میبرم به خلاصه ی دنیا …
.
.
.
ریسمان به آسمان می بندم و به زمـین می آورمش تا که نگویی دیگر :
“ آسمان به زمین نمی آید اگـر نیایم …”
.
.
.
اسراف میکنم در دوست داشتنت …
خدا اسـراف کنندگان ِ عاشق را دوست دارد …!
.
.
.
نمیدانی … !
چطور گیج میشوم …
وقتی هرچه میگردم …
معنی نگاهـت …
در هیچ فـرهنگ لغتی …
پیدا نمـیشود … !
.
.
.
روی ترکمنچای را هـم کم میکرد …
.
.
.
میبینی ؟؟
“سرباز” م …
ولی از عشق ِ تو
” سر، باز” نـزده ام …
.
.
.
تمام پادگان یــخ زده است …
سیم خاردارها را شالگردن میکنم
و تمام شـب ، تورا قدم میزنم …
.
.
.
خواب هایم بـوی تن تو را میدهند ،
نکند آن دورترها نیمـه شب در آغوشـم میگیری … !
.
.
.
من صبح را با عسلِ نگاه تو میخواهم !
و شب را با بوی ارکیده ای تن تو …
.
.
.
چند هـزار فِـریـــم باشـد هـم ،
جــا نمی شـود ،
این لبـخـند ،
در قــابِ پنـجـره !
دوربیـنم “عـاشق” شـده اسـت !